لبخند ماه
روز اول که رفتیم خانه ی شان...
از در و دیوار این خانه #غم بود که می بارید، مرد خانواده
#معتاد، #زن خانواده جایی برای زندگی نداشت و با کارگری
در خانه ی دیگران در کنار تنها دخترش زندگی می کرد
حتی پولی برای #اجاره منزل نداشتند. وقتی برایشان یک عدد
#مرغ بردیم اشک ریخت، گفت خیلی وقت بود گوشت
نخورده بودیم. #چهارماه گذشت امروز که آمده بودند برای
خداحافظی به برکت زحمت بچه های گروه :نه دیگر حرفی از
#اعتیاد بود نه دیگر حرفی از نداشتن #خانه یا عقب افتادن
اجاره نه دیگر حرفی از سر کار رفتن #بابا (به دختر شیرین
زبانشان گفته بودند بابا رفته است سر کار، آن وقت ها که در کمپ بود)
همه می خندیدند حیف بود روی این #لبخند خط بکشم...
الحمدلله مشکل این پرونده هم حل شد، البته با کمک های
خیر شما و زحمت های بچه های خوب مرکز نیکوکاری بشری
خصوصا مددکار این پرونده جناب اقای #رفیعی.