خاطرات مددکاران بنیاد
شاید باورمان نشود...
شاید باورمان نشود همین چند خانه پایین تر از ما چنین خانواده هایی زندگی میکنند...
وارد خانه شدم...
مثل همیشه با رویی باز...
با همان لباس طلبگی ساده ام که خودم گمان می برم خوب آرامش بخش است...
از زندگیپرسیدم...
از مشکلاتش...
خیلی آرام و متین گفت : برادرم! فقط در تامین اجاره ی خانه مشکل داریم.
با خود گفتم لابد در زمینه های دیگر مشکل ندارند که اینقدر آرام میگوید: فقط اجاره خانه کار ساخت کرده است....
وسائل خانه ی محقرشان که کل خانه ۲۰ متر هم شاید نبود را نگاه کردم....
گفتم پس اجاق گازتان کجاست...؟
گوشه ی اتاق را نشان داد...
یک میز که رویش را پارچه کشیده بودند و کلی پلاستیک و دشک و... رویش چیده بودند...
گفتم پس چرا....؟؟؟
حرفم تمام نشده بود...
که
گفت: کاری نداریم یعنی نمی توانیم داشته باشیم که بخواهیم روشنش کنیم گفتیم حداقل به عنوان میز استفاده کنیم....
باورمان نمی شود...
پ.ن:
بنیاد حدود یک دو ماه است این پرونده را در دستور کار خود قرار داده است .